یک زمانی مامان خدابیامرزم،منوچنان ازفروختن طلاهای زینتیم ترسوند که اگریه زمانی همسرم میگفت برای حل خرج ومخارجمان کمی ازاین طلاهارو بفروش انگاربه هفت جدوابایم توهین کرده باشه،برافروخته میشدم وبهش میتوپیدم که این هاسرمایه های زندگی ماست.اگرخدابخوادفقط سزاوار خرج خونه و ماشین شدن بایدبشن
لطفاکاربری خیال نکنه دویست ترلیارددلار طلادارما.مدیونین اگه بهم مشکوک باشید.
اماالان وضع خیلی فرق میکنه.همیشه اولین راه حلم فروختن طلاهامه.
گرچه دیگه طلایی نمونده.جزیک جفت گوشواره ی یادگاری مامانم ویک انگشت نشون
بااینکه خیلی انگشترنشونمو دوست دارم اما این روزها بدجور توفکر اینم که بفروشمشو برای چندماهی بتونیم حسابی گوشت بخوریم
دلم نمیخواد مثل پروین اعتصامی بشم.ماجراشومیدونید؟
میگن لحظات جان دادن پروین که میرسه اطرافیان میان ودستبندهای طلاشو ازدستش دربیارن که پروین اشعاری رو فی البداهه دراون لحظات سکرات واحتضار میسراید که مضمونش اینه که بزاریدجون بدم بعدجون دلامو ازدستم دربیارینطفلی همون اشعار روهم روسنگ قبرش حک میکنند.
واقعا خیلی بده که آدم وابسته باشه.حتی به یک سنگ!!
چند وقت پیش توحموم داشتم لیف میزدم که انگشترنشونم لای لیف گیرمیکنه ومن میام بیرون،بعدیک دفعه متوجه میشم انگشترم نیست.
اگه اون لحظه می مردم حتما نمیتونستم جواب نومنکرروبدم
چون میپرسیدن جوانیتو درچه راهی صرف کردی؟لاجرم بایدمیگفتم در راه حفظ چندمثقال سنگ که بخاطرشون جونمم دادم.
اما به هرحال الآن مهم نیست که انگشترنشونمو صرف چی کنم.فقط این وابستگیو بایدازشرشخلاص بشم.
درباره این سایت